تا کجا

ساخت وبلاگ


زندگی رقص نجیبی ست

که از چشمه ی بودن، جاریست

رقص یک شاپرک بازیگوش

لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ.........

رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان

که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند............
رقص کِرمی شب تاب

که شبیه تپش ِ خورشید است...

زندگی شعر نجیبی ست

که در دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار

پر از قافیه است..

چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟؟

تا کجا...
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 0:29

زیر مجموعه ی خودم هستممثل مجموعه ای که سخت تهی ستدر سرم فکر کاشتن دارمگرچه باغ من از درخت تهی ستعشق آهوی تیزپا شد و منببر بی حرکت پتوهایمخشمگین نیستم که تا امروزنرسیدم به آرزوهایمنرسیدن رسیدن محض استآبزی آب را نمی بیندهرکه در ماه زندگی بکندرنگ مهتاب را نمی بینددوری و دوستی حکایت ماستغیر از این هرچه هست در هوس استپای احساس در میان باشدانتخاب پرنده ها قفس استوسعت کوچک رهایی رااز نگاه اسیر باید دیدکوه در رشته کوه بسیار استکوه را در کویر باید دیدگرچه باغ من از درخت تهی ستدر سرم فکر کاشتن دارمشعر را، عشق را، مکاشفه راهمه را از نداشتن دارم... تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 14:16

فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوستگیرم که ناسزاست ولی دستخط اوستآیینه‌ وار خیره به تنهایی توامآری! سکوت ساده‌ترین راه گفت‌ وگوستاین درس را ز عشق تو آموختم که گاهراه وصال دست کشیدن ز جست‌ و جوستهرکس به قدر وسع خریدار یوسف استسرمایه‌ی شکسته‌دلان چیست؟ آرزوستبیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلقچیزی که پیش دوست نداریم آبروست تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 17:28

نشود فاش کسی آنچه میان من و توستتا اشارات نظر نامه رسان من توستگوش کن با لب خاموش سخن می گویمپاسخم گو به نگاهی که زبان من و توستروزگاری شد و کس مرد ره عشق ندیدحالیا چشم جهانی نگران من و توستگرچه در خلوت راز دل ما کس نرسیدهمه جا زمزمه عشق نهان من و توستاین همه قصه فردوس و تمنای بهشتگفت و گویی و خیالی ز جهان من و توستنقش ما گو ننگارند به دیباچه عقلهرکجا نامه عشق است نشان من و توستسایه زاتشکده ماست فروغ مه مهروه از این آتش روشن که به جان من و توست"هوشنگ ابتهاج" تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 14:38


اين تارنما را سنگ صبور حرف‌هاي دل خودم مي‌دانم. شايد آن‌چه مي‌گويم نقطه‌ي مشترك من و ديگران نيز باشد. اگر خوشتان آمد؛ نظر دهيد. چشم براهتان هستيم

تا کجا...
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 14:38

با همه‌ی بی سر و سامانی‌امباز به دنبال پریشانی‌ام.طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیستدر پی ویران شدنی آنی‌ام.آمده‌ام بلکه نگاهم کنیعاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام.دلخوش گرمای کسی نیستمآمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام.آمده‌ام با عطش سال‌هاتا تو کمی عشق بنوشانی‌ام.ماهی برگشته ز دریا شدمتا تو بگیری و بمیرانی‌ام.خوب‌ترین حادثه می‌دانمتخوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟.حرف بزن ابر مرا باز کندیر زمانی است که بارانی‌ام.حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاستتشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام.ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟ها نکشانی به پشیمانی‌ام! تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 14:38

موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد / رود را از جــــگر کوه به دریا بکشدگیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه، / شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!خودشناسی قدم اول عاشق شدن است / وای بر یوسف اگر ناز زلیـــــخا بکشدعقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم / هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشدزخمی کینه من! این تو و این سینه‌ من / من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشدیکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است / وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 20:48

قصیده‌ی «غوک‌نامه»قصیده‌ی «غوک‌نامه»، سروده‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی، که به استقبالِ قصیده‌ای به همین نام از محمدتقی بهار (با مطلعِ «بس کن از این مکابره، ای غوکِ ژاژخا ...») رفته است، از دیدِ من، در آینده بسی بیش از امروز قدر خواهد دید.چنان‌که قصیده‌ی سیف فرغانی (با مطلعِ «هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد ...»)، هفتصد سال پس از درگذشتِ شاعر، در روزگارِ ما چنین نامدار شده است. در قصیده‌ی کدکنی، چون قصیده‌ی فرغانی، شاعر گویی از میانِ سیاهیِ بی‌روزنی سر برمی‌کشد و چشم در چشمِ سیاه‌کاران می‌دوزد و سرنوشتِ محتوم‌شان را بی پرده‌پوشی بر آفتاب می‌افکند. او گویی بر فرازی ایستاده است که می‌تواند پیش و پسِ این سیاهی را ببیند و مژده دهد که روشنی خواهد دمید. از این رو ست که او، به گفته‌ی سعدی، دلیرانه سخن می‌گوید: «دلیر آمدی سعدیا در سخُن / چو تیغ‌ات به دست است، فتحی بکُن».قصیده‌ی کدکنی بسیار متأخر است و نمی‌توان باور کرد که «فروردین ۱۳۴۹»، که در کتاب آمده، تاریخِ سرایشِ شعر باشد. نشانه‌های شعر آشکارا دلالت‌های امروزین دارند. روشن است که این تاریخ ترفندی بوده برای گذشتن از سدِ سانسور. به یاد آورید مهدی اخوان‌ثالث، یارِ غارِ شفیعی کدکنی، را که می‌گفت شعرِ «تسلّی و سلام» را به «پیرمحمد احمدآبادی» تقدیم کرده بود، و نه محمد مصدق، تا بگذارند بی‌مشکل چاپ شود. باری، آنان که باید اشاراتِ شعر را دریابند، غوک‌نامهای غوک‌ها که موج برآشفته خوابتانو افکنده در تلاطمِ شطِّ شتابتانخوش یافتید این خزۀ سبز را پناهروزی دو، گر امان بدهد آفتابتاندم از زلال خضر زنید و مسلّم استکز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتانبی‌شرم‌تر ز جمع شمایان نیافریدایزد که آفرید برای عذابتانکوتاه‌بین و تنگ‌نظر، گرچه چشم‌هااز کاسه خانه جَسته بر تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 124 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 12:43

اگر کسی شب سرما به ابرها زد و گم شد مرا به یاد بیاریدو با ستاره ی چشمم برای راه بلدها نشانه ای بگذارید برای این گل قرمز نماز مرده بخوانید؛ مرا شمرده بخوانیدبرای خاکسپاری تمام باغچه ها را به مادرم بسپارید دودانگ پیرهنم را، دوپاره از کفنم را، به چشمهام بدوزیدسپس ملال تنم را، دوبال پر زدنم را، در این کفن بگذارید لباس گرم بپوشید؛ به این اتاق مبادا بهار آمده باشدکدام فصل من از سال! مصممید که امسال سر از کدام درآرید؟....به همسری که ندارم به نقل قول بگویید چه دوست داشتنی بودشما آهای شماها! شماکه همسر خود را همیشه دوست ندارید!  برادران عزیزم! شمیم ملحفه هایش کنار میزشما بودپدر عزیز شما بود؛ کسالت پدرم را مگربه یاد ندارید؟! به خواهران صبورم خبر دهید که “یلدا” تصادفا شب فرداستتولدم شب یلداست مقدر است که فردا بدون وقفه ببارید  زیاد امید ندارم که از تپیدن قلبم گلی دوباره برویدمگر بهار که سر شد کنار سنگ مزارم دلی دوباره بکارید کدام قله کدام اوج؟ منی که این همه کوهم از این جهان به ستوهممن از شکار نکردن؛ شما از اینکه شکارم نبوده اید؛ شکارید غروب شد. همه رفتند. در ایستگاه کسی نیست. چه خوب شد همه رفتند.چه ساده اید که دایم کنار این چمدانها درانتظار قطارید. به این اتاق مبادا بهار سرزده باشد… بهار سر زد و سر شدخروس خوان سحر شد ستاره های من آیا خیال خواب ندارید؟ تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 303 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 4:57

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بودو ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بودپلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زدکه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بودگل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارتشروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بودمن و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاریکه هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بوداگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد امابهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بودشراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام منفریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بودچه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشمتمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود .* حسین منزوی * تا کجا...ادامه مطلب
ما را در سایت تا کجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homankhorshidi بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 4:57